خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.
(بخشی از وصیتنامه شهید مصطفی صدرزاده)
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند، به خانواده شهدا سر بزنید، زندگینامه_شهید را بخوانید.
سعی کنید در خود روحیه شهادت_طلبی را پرورش دهید این دشمنان خدا، دست از سر ایران و حکومت_اسلامی برنمی دارند، مطمئن باشید جنگ با کفار روزی شما هم می شود.
پس با زنده نگه داشتن یاد شهدا خودتان را آماده کنید.
(بخشی از وصیت نامه شهید مصطفی صدرزاده)
نقل از همسنگر ( همسر ) شهید
یه زمانی خیلی بهش اصرار می کردم که بیش تر کنار ما باشید. تازه الان زینبیه هم، کاملا امن هست!!!
الان با داشتن یه بچه کوچیک و حساسیت فاطمه خانم، نیاز به حضور شما در خونه بیش تر احساس میشه
سید_ابراهیم در جواب گفت:
الان چند هزار شیعه مرتضی علی علیه السلام در چهار شهر سوریه در محاصره کامل به سر می برند من نمی تونم بمونم در حالی که این شیعیان در محاصره هستند
ولی قول میدم بعد از آزادی نبل و الزهراء مدت بیش تری پیش شما و بچه ها بمونم
13 روز قبل شهادت سید، بهشون گفتم:
الحمدالله دو ماه هم تموم شد، ان شاء الله کی بر می گردی؟
گفت: برنامه شکست محاصره، شهرهای شیعه نشین رو داریم. قول میدم با تموم شدن این عملیات و آزادی شیعیان در محاصره برگردم.
روایتی از خواب مادر_بزرگ شهید ...
در منزل تنها و در اتاقم حضور
داشتم، مصطفی با لبانی_خندان و سرشار از خوشحالی و با تعداد زیادی
سربند_رنگی نوشته شده، به پیش من آمد. همه سربندها روی شانه او بودن انگار
که می خواست به همه، سربند اهدا کند
دو بیتی که بر لبانش جاری بود
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند
یک برگ از خاطرات دفتر زندگی آقا_مصطفی
روزی که محمد_علی متولد شد، آقا_مصطفی برای چندمین بار مجروح و در همان بیمارستان بستری شده بود. سید ابراهیم با شوخ_طبعی همیشگی خود و برای فرار از نگاه پرستاران که نگران سلامت ایشان بودند و با پهلویی تیر خورده نزدیک هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا محبت همیشگی خود را نثار همسرش کند.
تا جایی که می توانید از تفرقه فرار کنید
عامل تفرقه غیبت،خبرچینی و نمامی است.
(بخشی از وصیتنامه شهید مصطفی صدرزاده)
وصیتنامه
سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید؛ قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
(بخشی از وصیتنامه شهید مصطفی صدرزاده)
اردیبهشت ۹۴ مصطفی مجروح در بیمارستان بود .
قبل از ظهر بود و وقت ملاقات نبود، نمی تونستم تا ساعت ۲ صبر کنم، رفتم داخل اتاقش دیدم مصطفی داره میره ملاقات همرزماش، گفتم کجا میری عزیزم ؟ گفت: مامان توی اون بخش مجروح آوردن، می خوام برم پیششون ، گفتم با این وضعیتی که داری؟ بذار همراهت بیام .
گفت : اذیت میشی ، احساس کردم راحت نیست، با هم همراه شدیم تا دم در همراهیش کردم و دم در ایستادم تا بیاد بیرون بعد با هم برگشتیم.از اینکه می توانست بره ملاقات مجروحین خدا رو شکر می کرد، وقتی می گفتم باید استراحت کنی ، می گفت : مامان نمی دونی وقتی میرم بهشون سر میزنم چقدر خوشحال میشن ، چون اینجا غریب هستند و کسی رو ندارند . انقدر بهشون محبت می کرد که موقع ترخیص اشک تو چشمانشون جمع می شد.
((نمی دونم با این فراغ ابدی چه باید کرد.))
مصطفی همیشه به بچه ها می گفت:
یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش، بشناسیدش، باهاش ارتباط برقرار کنید، شبیهش بشید ،حاجت بگیرید، شهید میشید..
اون" شهید هنری "از گردان عمار رو مرجع کرد مثل اون زندگی کرد مثل اونم شهید شد..
روحش شاد و یادش گرامی..